پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
کوشاکوشا، تا این لحظه: 9 سال و 6 روز سن داره
سیناسینا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات و عکسهای کودکی سینا و پارسا

فارغ التحصیلی سینا

مامان جون اولین مدرکت رو گرفتی و اشک شوق از چشمانم جاری کردی. به امید موفقیت در مراحل بعدی زندگیت 15 اردیبهشت 93 و جشن پایان سال و دادن عکس های فارغ التحصیلی.  ...
7 خرداد 1393

شیراز و نوروز 93

امسال رو با یه مسافرت خیلی با حال شروع کردیم به همراه خاله  و آرین و عمو احسان  اونم جایی که همیشه دوست داشتم برم  یعنی شیراز شهر تاریخی و بسیار زیبا در ادامه عکسهای مربوط به این مسافرت رو برای شما پسرای گلم می ذارم تا لحظه های زیبای اون خاطرات همیشه براتون ثبت بشه. روز ۱فروردین رو به تخت جمشید رفتیم که بسیار زیبا و شلوغ بود غروب همان روز به زیارت حافظ شیرازی رفتیم  ۲ فروردین به باغ ارم رفتیم برای صرف ناهار به رستوران هفت خوان  رفتیم. ۳ فروردین ازراه جاده صاحلی  به گناوه و اهواز برگشتیم . ...
8 فروردين 1393

7 ماهگی پارسا کوچولوی من

امروز هوا خیلی شاعرانه شده از صبح داره بارون نم نم میباره به همین خاطر این شعر را به پسرای گلم تقدیم می کنم:   گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند... وگاهی..خیس باید كرد... گلبرگهای زیبای برون را وگاهی بایدشكست.... شاخه های زاید خشكیده را.. تا سبز شوند جوانه ها.. وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران... .گاهی مثل باران... باید بخشید ترانه زندگی را... تا عاشقی كنند .. پروانه ها...   پسر گلم روز به روز داری شیرین تر از قبل میشی عزیزم .وقتی بغلت میکنم شروع به پریدن میکنی .اگه یه چیزیو بخوای سینه خیز و با سرعت میری میگیریش. این گلها رو بابات تو این گلدون کاشته و تو هم می...
21 اسفند 1392

تولد 6 سالگی سینا

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری و شیطنت وار ببوسیم پسر عزیزم تولدت مبارک   یک اتفاق جالب از شب تولدت این بود که بدون اطلاع من رفتی از کیکت که توی یخچال بود عکس بگیری که دوربین از دستت میفته روی کیک وحسابی خامه ای میشه ویه چشم انگری بردو خراب میکنه و میای دستمال کاغذی میبری که دوربینو تمیز کنی و صدام میکنی و خیلی ناراحت بودی و منم سعی کردم که چشمشو دوباره درست کنم که آخرش این شکلی شد.اینم همون عکسی که گفتم تو گرفتی       یه اتفاق دیگه که توی تولدت افتاد این بود که عمه شیدا افتاد دنبالت که ببوست که پاش میخوره توی پایه ...
7 اسفند 1392

سینا وارد پیش دبستانی میشود.

سینا 5سال و نیم و پارسا 54 روزه  اول مهر ٩٢ سینا وارد پیش دبستانی شد. لحظه ای که می خواستم باش خداحافظی کنم اولش خوشحال بود ولی کم کم ... اجازه آقا من تازه آمده ام هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم! من جا مانده ام در اولین برگ در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز" شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم که پر از غلط های املایی بود نتیجه اش یک صفر بزرگ اجازه آقا من دوباره آمدم تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم ضرب در بی نهایت با دلهای شما تقسیم کنم من آمده ام تا یک مثنوی بلند عاشقانه را برای این کلاس از حفظ بخوانم فرصتی دوباره می خواهم  ...
19 بهمن 1392

هفته ای تاریخی برای من

در این هفته پارسا کوچولوی من ٦ ماهه و سینا پسر گلم شش ساله میشه  اینم از عکس شش ماهگیت پارسا جون بعد از واکسنی که صبح زدی عزیزم پارسا بعد از این همه انتظار  من و بابات شروع به سینه خیز رفتن کردی یک هفته ای هست که شروع به غذا خوردن کردی یعنی از آخرین هفته پنج ماهگیت و اینم از اولین قاشقی که خوردی ...
19 بهمن 1392

عکسهای سینا از تولد تا پنج سالگی

سینا جان بابا واسه تولد یک سالگی و دو سالگیت ماموریت بود ولی برای تولد سه سالگیت جبران کرد و یه تولد حسابی واست گرفت. چهار سالگیت مصادف شد با دو اتفاق قشنگ .اولی تولد آرین پسر خاله ی عزیزت در ١ بهمن و دومی عروسی دایی محمد در ٢٢بهمن اینم کیک تولد پنج سالگیت که خاله الهام مامان مبینا برات آورد و یه تولد خودمونی برات گرفتیم چون من حامله بودم و نتونستم برات تولد بگیرم. من که نمی تونستم برات تولد بگیرم دوباره عمه آذر واست کیک گرفت و یه تولد دیگه هم گرفتیم. اینم اخرین عکس سه تاییمون چون اینجا پارسا تو شکممه. ...
10 بهمن 1392

مروری بر عکسهای سینا

اولین دندونهای سینا که از 7 ماهگی به بعد شروع به درومدن کردن سخت ترین روزهای زندگی من و بابات عملت بود عزیزم . تو این مرخله از زندگیت عاشق ماشین دایی بودی و من هر شب باید داستان ماشین دایی رو برات می گفتم. دی ماه 87 پارک شهرک صدرا تهران دی ماه 87 تهران شهرک صدرا آذر 88 سیزده بدر 91 سینا و آرمان در شوشتر ...
9 بهمن 1392