پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
کوشاکوشا، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
سیناسینا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات و عکسهای کودکی سینا و پارسا

8 و9ماهگی پارسا کوچولوی من

امروز 19 فروردین که ماهگرد 8 ماهگیت شده عزیز دلم , همگی خونه دایی دعوت شدیم.حسابی هم شلوغ پلوغ شده بود... عکس 8 ماهگی گل ناز من که الان با تعادل کامل میشینه       از9 ماهگیت کارهای جدید میکنی مثلا دست دستی کردنت نشستن که از حالت سینه خیز به سمت عقب عقب میری تا خودتو بلند کنی و بشینی چهار دستو پا ر فتن بلند شدنت با گرفتن دستت به میز زیر تلویزیونی         علاقه های پسر نازم الان به کنترل تلویزیون  و موبایل و تلفن و لب تاب و تبلتو .... کلا وسایل برقیه . اولین چیزی که خراب کردی کنترل ماهواره هست که چند روزه خرابش کردی م...
7 خرداد 1393

فارغ التحصیلی سینا

مامان جون اولین مدرکت رو گرفتی و اشک شوق از چشمانم جاری کردی. به امید موفقیت در مراحل بعدی زندگیت 15 اردیبهشت 93 و جشن پایان سال و دادن عکس های فارغ التحصیلی.  ...
7 خرداد 1393

شیراز و نوروز 93

امسال رو با یه مسافرت خیلی با حال شروع کردیم به همراه خاله  و آرین و عمو احسان  اونم جایی که همیشه دوست داشتم برم  یعنی شیراز شهر تاریخی و بسیار زیبا در ادامه عکسهای مربوط به این مسافرت رو برای شما پسرای گلم می ذارم تا لحظه های زیبای اون خاطرات همیشه براتون ثبت بشه. روز ۱فروردین رو به تخت جمشید رفتیم که بسیار زیبا و شلوغ بود غروب همان روز به زیارت حافظ شیرازی رفتیم  ۲ فروردین به باغ ارم رفتیم برای صرف ناهار به رستوران هفت خوان  رفتیم. ۳ فروردین ازراه جاده صاحلی  به گناوه و اهواز برگشتیم . ...
8 فروردين 1393

7 ماهگی پارسا کوچولوی من

امروز هوا خیلی شاعرانه شده از صبح داره بارون نم نم میباره به همین خاطر این شعر را به پسرای گلم تقدیم می کنم:   گاهی مثل باران باید بارید گاهی نرم وگاهی تند... وگاهی..خیس باید كرد... گلبرگهای زیبای برون را وگاهی بایدشكست.... شاخه های زاید خشكیده را.. تا سبز شوند جوانه ها.. وبخوانند..ترانه ها..زیر قطرات نم نم باران... .گاهی مثل باران... باید بخشید ترانه زندگی را... تا عاشقی كنند .. پروانه ها...   پسر گلم روز به روز داری شیرین تر از قبل میشی عزیزم .وقتی بغلت میکنم شروع به پریدن میکنی .اگه یه چیزیو بخوای سینه خیز و با سرعت میری میگیریش. این گلها رو بابات تو این گلدون کاشته و تو هم می...
21 اسفند 1392

تولد 6 سالگی سینا

من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری و شیطنت وار ببوسیم پسر عزیزم تولدت مبارک   یک اتفاق جالب از شب تولدت این بود که بدون اطلاع من رفتی از کیکت که توی یخچال بود عکس بگیری که دوربین از دستت میفته روی کیک وحسابی خامه ای میشه ویه چشم انگری بردو خراب میکنه و میای دستمال کاغذی میبری که دوربینو تمیز کنی و صدام میکنی و خیلی ناراحت بودی و منم سعی کردم که چشمشو دوباره درست کنم که آخرش این شکلی شد.اینم همون عکسی که گفتم تو گرفتی       یه اتفاق دیگه که توی تولدت افتاد این بود که عمه شیدا افتاد دنبالت که ببوست که پاش میخوره توی پایه ...
7 اسفند 1392

سینا وارد پیش دبستانی میشود.

سینا 5سال و نیم و پارسا 54 روزه  اول مهر ٩٢ سینا وارد پیش دبستانی شد. لحظه ای که می خواستم باش خداحافظی کنم اولش خوشحال بود ولی کم کم ... اجازه آقا من تازه آمده ام هنوز نمی دانم روی کدام نیمکت بنشینم توی کدام کتاب دنبال ردپای صداقت بگردم! من جا مانده ام در اولین برگ در اولین سطر"ای نام تو بهترین سرآغاز" شعر عاشقی هیچ حفظ نکرده بودم یک بار سالها دور، از رو خوانده بودم که پر از غلط های املایی بود نتیجه اش یک صفر بزرگ اجازه آقا من دوباره آمدم تا مهربانی دلم را با زندگی جمع بزنم ضرب در بی نهایت با دلهای شما تقسیم کنم من آمده ام تا یک مثنوی بلند عاشقانه را برای این کلاس از حفظ بخوانم فرصتی دوباره می خواهم  ...
19 بهمن 1392